#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_126


ازروتختم بلندشدم به طرف روشویی رفتم دست وصورتموشستم مسواک زدم اومدم تواتاق نشستم جلوی میزارایشم موهای کوتاهمو شونه زدم ...

نگاهی به مژه هام کردم آه فکنم بعدازاین همه مدت دیگه دراومدن ..

دستموبردم طرفشون باکلی دردسردرشون اوردم ...

آخ آخ چه درد داشت هااا...

ابروهامم اومده بودن دیگه ...

ازاین تاتومسخره خسته شده بودم ..

الان میرم پیش سارا ایناروپاک کنه یه رنگی هم به این موهام بزنه مث ادم شم...

مامانو صداکردم: مامان مامان؟؟؟

مامان:جانم؟

:می خوام برم پیش سارااین تاتوهاروپاک کنه ابروهاخودم دراومدن می خوام صورتمم اصلاح کنه وموهامم رنگ کنه ..

مامان: دیگه کاری نمونده؟؟؟؟

:خخخخ نه

مامان:باشه بروولی زودبیای هاان

:چشم..

مامان: چشمت بی بلا ..

رفتم لباسای سرسری پوشیدم...

کیفموبرداشتم ورفتم پایین ..

وارد ارایشگاهش شدم

:سلام

سارا برگشت طرفم بادیدنم چشماش برق زدبادو اومدطرفم محکم گرفتم بغل منم به خودم فشردمش..

سارا: سلام عزیزم خوبیییی؟؟؟؟؟

چه عجب یادی ازماکردی،؟ دلم خیلی تنگت بود..

: فداتشم به خدا گیربودم...

سارا: عزیزممم

:سارا جونم میگم بیا ایناروپاک کن (اشاره به ابروهام) ..


romangram.com | @romangram_com