#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_112
نیاز: اوه ارسام خان داره میادبدوبریم ..
: اه باز این گنده دماغ خل مغز اصن حوصلشو ندارم هاا
نیاز: چه کنیم خووومجبوریم
بانیاز رفتیم سرکلاس وردیف دوم نشستیم ارسام بااخم همیشگی اش وارد کلاس شد نگاه تلخی بهم انداخت وروشو برگردوندانگی پسره بی ریخت ..
اما به نیاز که رسید لبخندی گوشه لبش جاگرفت اولین بارخندشومیدیم اونم نامحسوس..
بالاخره اون کلاسم تموم شدداشتم بلندمیشدم برم بیرون که ارسام صدام زد:خانم اریانسب ...
: بله؟
ارسام: میشه شما بمونیدکارتون دارم..
: چه کاری؟
ارسام: عرض میکنم خدمتتون
فاتحه خوموخوندم گفتم دوباره می خوادبندازم بیرون اما من که کاری نکردم ...اه
وقتی کلاس خالی شدنیاز گفت:مراقب خودت باش من منتظرتم بیرون ورفت ...
ارسام نشست رویکی ازصندلی ها به منم اشاره کرد بشینم روبروش..
فصل پنجاهم: رفتم نشستم اونجا وگفتم:خوبه؟
ارسام: بله خوبه...
: حالا بفرمایید بگید امرتونو...
ارسام: خب راستش من به کمک شما احتیاج دارم..
: واسچی اونوقت؟؟؟
ارسام: راستش چطور بگم...اخه...
: حرفتوتورک بگید
ارسام: من ازنیازدوستتون خوشم اومده
باتعجب گفتم: نیازززز؟؟؟
ارسام سرشو انداخت پایینوگفت: رایستیتش بله ..
باخنده گفتم: چطور شداونوقت که شما ازنیازخوشتون اومد؟
ارسام: ازاول که دیدمش خیلی خوشم ازش اومداون خیلی خانومومتینه باوقار مهربون عالی اصن همه چی تمومه خیلی زیبا وگیراس..
romangram.com | @romangram_com