#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_104
:من حالم خوبه نیازی هم به سرم زدن جنابعالی ندارم
ارتان: اره داری میمیریی
:نخیر
ارتان: یا میای یا به زورمیبرمت
:مال این حرفا نیستی
ارتان پوزخندی زد: حالانشونت میدم
یدفعه دیدم منوکشید توبغلش جیغ زدم:اههههه ولم کن روانییی
ارتان: که نمیتونم اره؟؟؟
حالا تادلت می خوادجیغ بزن کسی هم نمیشنوه فسقلیییی...
در خونه وباز کرد ومنوبردداخل گذاشتم روکاناپه جلوشومینه..
هواسرد بود شومینه روروشن کرد...
خودشم رفت پلاستیک خریداشواورد داخل داشتم بااخم نگاش میکردم..
اگه واقعا انقدحالم بدنبودعمرا میذاشتم منوبیاره اینجا..
رفت لباساشو عوض کرداومدپیشم سرمواورد به دستم زد بالشی گذاشت زیر سرم بعدرفت تواشپزخونه ...
من که تو عالم خودم بودم دیدم با یه سینی پر ازغذا وابمیوه برگشت ..
لبخندپت وپهنی زددونشست روبروم
ارتان:سرکاره خانم پروا باید همه اینارونوش جان کنه
:مننننن این همه غذا؟؟؟
ارتان: اره باید بخوری..
اول ابمیوه روداددستم وگفت: بخورهمین الان تازه خودم اب گرفتم ..
بزور کمی خوردم غذاهم هی چپوندتودهنم داشتم میپوکیدم دستاموبه نشونه تسلیم اوردم بالا وگفتم: بسه تروخداااا دارم میپوکم
ارتان: باشه خانوم ...
نمیدونم چرا ازاین کارای ارتان ناراحت نمیشدم نمیدونم چرا لج ولج بازی میکردم اما خداییش خوشمم میومدیه نفرهمش به فکرم باشه ونگرانم شه کنارم باشه تنهام نذاره کمکم کنه پیشم باشه دوسم داشته باشه من بعدازمرگ رادان خیلی حالم بدشده بود احتیاج به یه ناجی مهربون داشتم .. کی بهتر ازارتان..
فصل چهل وشیشم: اما خب من نمیتونستم انقدزود تصمیم بگیرم اره من باید فکر کنم عجله اصلا خوب نیست...
چشماموبستم وبه خواب رفتم..
romangram.com | @romangram_com