#بی_هوا_دلسپردم_پارت_95


من:چشم اومدم

بلندشدم و رفتم آشپزخونه کمک مامان شيواخانومم که معلوم ني داره چه غلطي ميکنه باکمک هم ميزوچيديم همه اومدن سره سفره

شروع به خوردن کرديم خيلي خوشمزه شده بودعاشق دست پخت خاله بودم بعدغذامنوشيواظرفاروشستيم ماشالله انقدزيادبودن که دستم شکست

شيواميوه روبردمنم خسته رفتم نشستم رومبل

خاله:دست گلت دردنکنه خاله جان خسته شدي

من:اين چه حرفيه وظيفس

مامان:بايدکارکنه خواهرمن پس فرداميخوادبره خونه شوهر

اوف اين مادرمن باهام دشمني داره هاول کنم نيست تاشوهرم نده

بابا:خانوم توکشتيش ازبس شوهر شوهرکردي

من:دقيقا

مامان:کوفت چشم سفيد

من:مامي من چشام سفيدنيستا

مامان:هه هه بامزه

همه ريزريزميخنديدن

عمو:خب عزيزان امشب همگي مهمون من رستوران

بابا:نه زحمت نميديم

romangram.com | @romangram_com