#بی_هوا_دلسپردم_پارت_42
من:«باباجون.»
بابا:«جانم؟»
من:«پياده شو.»
بابا:«براي چي دخترم؟»
من:«شماخسته شدي من ک خوابيدم استراحت کردم پس من چندساعت ميرونم.»
بابا:«سختت نيس؟»
من:«نه.»
باباپياده شداومدجاي مامان
مامانم اومدعقب منم نشستم پشت رول و حرکت کردم.
کلابخوام حساب کنم تاالان شيش ساعت توراه بوديم سه چهارساعت مونده بود تا برسيم،
از اينه نگاه به عقب کردم،باباي بيچارم و نگا چقدر خسته بود زود خوابش برد ،
خودم اين چندساعت وميرونم کاريم به باباندارم،
استراحت کنه بهتره.
....چهارساعت بعد
واي خدااکمرم شکست خيلي خسته شدم باباهم همش ميگفت بده من توبروبخواب قبول نميکردم
خونه آقاجون ايناروبلدبودم20دقيقه ديگه ميرسيم خونشون
romangram.com | @romangram_com