#بی_هوا_دلسپردم_پارت_27
من:هيچي بابا خانوم خودش وخيلي خوشگل و جيگر ميدونه،فقط مواظب سقف باش بهارجون.»
نسيم خنديدوگفت:«ازدست زبون تو.»
من:«بعله ديگه.»
هممون ساکت بوديم نسيم و رامين مشغول بودن، بقيه هم سرشون توکارخودشون بود.
فقط من و بهار و ترسا اينجا کپک زديم،
نسيم يهو بلند شد رفت يه آهنگ گذاشت وروبه جمعيت گفت:«خب خب بسه زر زدن وقت رقصيدنه بياين وسط قر بدين.»
بااين حرف نسيم همه زدن زيرخنده و رفتن وسط
نسيم و رامينم رفتن.
بهارم که اصلا اهل رقص تو جمع نبود،خوشش نميومد،
توفکربودم که دستي جلوم درازشد.
يه نگاه انداختم به صاحب دست،واي ننه اين چقدجيگره،يکي منو بگيره الان پس ميفتم که،
همينطوري زل زده بودم بهش
پسره با لحن خاص و باکلاسي گفت:«افتخار يه رقص دونفره روبه من ميدين؟»
منم ازخداخواسته دستم و گذاشتم تودستش و پاشدم گفتم:«بله حتما.»
بعدم رفتيم جايي که همه درحال رقص بودن،
دستش وگذاشت دورکمرم يکي از دستامم گرفت و منم يه دستم که تو دستش بود و دست ديگمو گذاشتم رو شونش،تانگو خيلي خوب ميرقصيدم ،انگار اونم بلد بود و همراهيش کردم و باهم رقصيديم،
romangram.com | @romangram_com