#بی_هوا_دلسپردم_پارت_26


ماهم گفتيم:«خيلي خوشوقتيم آقارامين.»

نسيم روبه ماگفت:«خب آجيا اگه ميخواين لباس عوض کنيدبرين طبقه بالااتاق من

ميدونيدکجاس ديگه؟»

ترسا:«آره ميدونيم.»

نسيم:«پس بفرماييد.»

ماهم رفتيم طبقه بالا اتاق نسيم ،مانتومونودرآورديم و

خودمون و رديف کرديم و راه افتاديم سمت پله ها،

نگاه خيليا افتاد به ما ، ولي بدون توجه به اونارفتيم پيش نسيم و بهارنشستيم ،

بهار:«به به ، چه جيگرشدين شماها.»

من:«به تونميرسيم .»

بهار:«البته اينوميدونم.»

من:«يه چيزي گفتم حالا تو جدي نگير.»

بهار:«لازم نبود تو بگي، خودم ميدونم مثل ماهم.»

من:«اهوع.»

ترسا:«واي بسه شمادوتام.»

نسيم:«چي ميگين هي درگوش هم شما دوتا.»

romangram.com | @romangram_com