#بی_هوا_دلسپردم_پارت_113


نشستيم رومبل يه هلو وسيب برداشتم خوردم

بعدميوه دايي گفت:هرکسي ميخواداستراحت کنه چهارتااتاق داريم بفرماييد

باباوآقاجون بلندشدن روزخوش گفتن رفتن تواتاق

دايي و عموهم رفتن

زندايي:خب خانوماپاشين ماهم بريم تواتاق من و ميثم

شيواجون رهاجون شماهم برين اتاق من

بعدروبه پسراگفت:پسراي گل برااستراحت برين اتاق سامين

مامان:خب باهم اين ظرفاروميشوريم ميريم ميخوابيم

زندايي:ايناکه چيزي نيست خودم ميشورم شماخسته شدين بفرماييد

همه باهم بلندشديم و رفتيم تواتاقا

منوشيوارفتيم تواتاق زندايي براخودمون جاانداختيم و درازکشيديم

چون صبح زودبيدارشدم خواب داشتم به شيواهم توجه نکردم چشاموبستم و خوابيدم

باصداي مامان ازخواب بيدارشدم

مامان:دخترکم عزيزم بيدارشوباداييت ايناميخوايم بريم رستوران

آروم آروم لاي چشاموبازکردم و باصداي خواب آلودي گفتم:کي ميريم تهران؟؟

مامان:فرداصبح آخه امشب نميشه پدرتم اجازشوگرفت حالام بيدارشوعزيزم

romangram.com | @romangram_com