#بی_هوا_دلسپردم_پارت_114
ازجام بلندشدم و روبه مامان گفتم:شمابرين ميام
مامان سرش و تکون دادورفت
منم رفتم دسشويي خودموتخليه کردم صورتموآب زدم و اومدم بيرون
رفتم توهال همه آماده بودن
مامان:خب رهاجان بروتوماشين شروين
من:ميشه باشمابيام؟
مامان:عه چرا؟
من:همينطوري
مامان:باشه عيبي نداره
رفتيم و سوارماشين شديم
دلم نميخواست سوارماشين اون پرروبشم والاطلبکارم شدم بهشون
همه حرکت کردن سمت رستوران
چقددوربودبعدنيم ساعت رسيديم
ازماشين پياده شديم و همگي باهم رفتيم تورستوران يه نگاه به ساعت گوشيم انداختم
9بود
چه زودداريم شام ميخوريم حتماصبح زودميخوايم بريم تهران
romangram.com | @romangram_com