#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_96


- دیگه داشتم نگران می شدم

آسمان لبخند تمسخر آمیزی زد

- شما چقدر مهربون هستید ، شما اصلا منتظر من بودین ؟

خانم صحرای با اخم پرسید

- منظورت چیه ؟

- شما منتظر من نبودین ، چون مطمئن بودین من نمی یام

خانم صحرای عصبی شده بود و پای چپش را تکان می داد

- فعلا که می بینی من اینجام و منتظر، جواهرات رو اوردی ؟

آسمان بدون مقدمه گفت :

- شما دوتن رو فرستادید که جواهرات رو از من بگیرن

خانم صحرای حالت آدمهای متعجب و گیج را به خودش گرفت

- چی ؟!

آسمان پوزخندی زد


romangram.com | @romangram_com