#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_95

ولی برای بهرام بود آسمان با روشش او را غافلگیر کرده بود ، هوش و نکته سنجی آسمان چیزی بود که او در این سالها نظیرش را ندیده و نشنیده بود ، خانم صحرایی به او گفته بود او یک غیر حرفه است ، با خودش فکر کرد

- اگر حرفه ای بود چه می شد ؟!

صدای شروین را شنید

- حالا ما کدوم گوری می ریم ؟

بهرام با خنده ای که تلاش می کرد ، کنترلش کند گفت :

- چه می دونم ما می خواستیم بریم پیش خانم صحرای دیگه خودش باید برگرده اینجا

- عجب دختر سرتقی بود

- ولی بنظر من عالی بود

شروین پوزخندی زد

- البته وگرنه الان ما دست خالی نبودیم ، دیدی چه کرد ؟

بهرام باز به خنده افتاد و به این فکر می کرد که آسمان بدون شک یکی از زیباترین دخترهای بود که تا به آنروز دیده و البته زبل ترین آنها ، بهرام با خودش تکرار کرد

- عجب دختری بود

و به بیرون خیره شد .

آسمان روبروی خانم صحرای روی مبل نشسته بود ، خانم صحرای باز هم بیش از اندازه شیک بود پیراهن زیبای به رنگ سبز و کفشهای پاشنه دار به همان رنگ به پا داشت ، آسمان همان لباسش را بر تن داشت ، خانم صحرای لبخندی بر لب آورد

romangram.com | @romangram_com