#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_93
- این دو آقای مهربون کیسه جواهرات منو پیدا کردند و به من دارند برش می گردونند من تصمیم داشتم با پلیس تماس بگیرم
پلیس با لبخند به آنها نگاه کرد ، دو مرد نگاههای خشمگینی به هم انداختند ، آسمان با لبخند گفت :
- اونا می خوان منو تا تاکسی همراهی کنند ولی نمی خوام بهشون بیشتر از این زحمت بدم ، می خواستم منو تا تا کسی همراهی کنید
- بله حتما
آسمان نگاهی به مهرشاد کرد
- جواهرات به من بدین ، ممنونم آقای پلیس همراه من هستند
بهروز از میان دندانهایش غرید :
- شاید بهتر باشه خود ما همراه ....
- نه من دیگه راضی نیستم شما زحمت بکشید باید با هواپیما برید
دو مرد نگاهای عصبی بهم انداختند ،وقتی متوجه شدند ، راه فراری ندارند ، مهرشاد جواهرات را از جیبش بیرون کشید ، آسمان لبخند زد
- بله همینه
و با سرعت کیسه جواهرات را از دست او کشید و نگاهی به داخل کیسه کرد
- بله همش سر جاشه
مهرشاد عصبی گفت :
romangram.com | @romangram_com