#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_88
- چطور فهمیدید ؟!
مهرشاد با صدای محکم گفت :
- من نمی تونم هیچ اطلاعاتی در اختیار شما بزارم ، شما بازداشت هستید ، شما می تونید سکوت کنید و وکیل بگیرید و ممکن هر حرف شما به عنوان مدرک از شما استفاده بشه ، متوجه که هستید
جواب او تنها یک ناله بود
- بله
مهرشاد با صدای آرام گفت :
- به خاطر این اتفاق متاسفم و منظورم اینکه من از سابقه شما اطلاع دارم و خیلی متاسفم
مرد مسن تر با صدای عصبی گفت :
- بس کن دیگه داری دلداریش می دی
- می دونم ولی ....
مرد مسن تر ، دستبندی از جیبش بیرون کشید
- لطفا مچتون رو بالا بگیرید
آسمان حس کرد دارد می میرد ، به یاد اولین باری افتاد که در مغازه جواهر فروشی بر روی مچ او دستبند زده بودند ، به التماس افتاد
romangram.com | @romangram_com