#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_87
مرد جوانتر که لهجه ایی جنوبی داشت به او لبخند زد
- متاسفانه شنیدیم این مترو حامل یک مقدار اشیاء دزدی است.
آسمان احساس کرد سرش به دوران افتاده، چشمانش نمی دید، دیگر نابود شده بود مرد مسن تر گفت:
- ممکنه که کیفتون رو باز کنید؟؟
صدای مرد آمرانه بود ، آسمان تصمیم گرفت بلوف بزند، پس با صدای خشنی گفت:
- حتما باز می کنم، شما چطور به خودتان اجازه می دهید با مردم به این شکل رفتار کنید من ازتون شکایت می کنم.
- ما خودمون پلیسیم، پس فعلا در ساکتونو باز کنید.
آسمان دیگر نایی نداشت. حیله اش را به کار گرفت:
- شما مجوز تفتیش دارید تا اجازه بدهم؟؟
مرد جوانتر گفت:
- ما احتیاجی به اجازه شما نداریم دوشیزه زادمهر
آنها اسم او را می دانستند ، پس کار او تمام بود ، آندو کیف او را تفتیش کردند و به راحتی کیسه جواهرت را دیدند ، آنرا بیرون کشیدند ، مردجوان تر ، درست کیسه را بازرسی کرد ، سری تکان داد ، آسمان حتی از روی صندلی تکان نخورده بود ، انقدر احساس ضعف می کرد که هر لحظه امکان داشت از هوش برود ، مهرشاد آنها را با لیست تطبیق داد
- درسته بهروز همه اش هست
صدای ضعیف آسمان بلند شد :
romangram.com | @romangram_com