#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_80
- خودشون فرستادن دنبال من
دختر متعجب به او نگاه می کرد ، سری تکان داد
- پس منتظر باشید
از او فاصله گرفت ، آسمان باز به اطراف چشم دوخت ، آنجا پر از دخترانی بود که یک دست لباس پوشیده بودند و مشتریان زیادی که هر کدام بطرفی سرک می کشیدند ، بعد از چند لحظه همان دختر جوان برگشت با لبخندی معمولی
- بفرماید خانم منتظر شما هستند ، لطفا دنبال من بیاید
آسمان سری تکان داد ، دنبال او راه افتاد ، موسیقی آرامی در فضا پیچیده بود و آندو از میان مانکنهای بیشمار و رگالهای انباشته از لباس و مشتریهای در رفت و آمد و دختران متصدی می گذشتند ، به انتهای سالن که رسیدند از پله های مارپیچ بطرف ، بالا رفتند ، در یک حالچه کوچک ، دختر جوان ایستاد ، و با نگاهش آسمان هم ایستاد ، روبروی آنها دیواری شیشه ای بود که سر تا سر آن کدر بود و داخل دیده نمی شد ، دختر تقه ای به درب زد و صدای زن میانسالی به گوش رسید :
- بفرماید
دختر به آسمان اشاره کرد ، او با کمی اضطراب درب را باز کرد ، دختر جوان از پله پائین رفت ، آسمان با فضای پر از نور مواجه شد ، که کمی چشمانش را زد ، لوستر زیبای از سقف آویزان بود که بسیار درخشان بود ، آبژورهای زیبای در اطراف نورافشانی می کردند ، پرده های شیشه ای تلالو کنان همه جا بودند ، دیوارهای سفید رنگ پر از تابلوهای زیبا از اسب بود ، میز سفیدرنگی در وسط بود و پشت آن صندلی قهوه ای رنگ بزرگ و زیبا ، آسمان کسی را ندید تا اینکه صدای زنی او را به خود آورد
- اینطرف عزیزم
به سمت چپ چرخید ، زن میانسال با موهای بلوند شده و چشمانی به رنگ سیاه که خیلی زیبا آرایش کرده بود و پیراهنی خوش دوخت آبی رنگ برتن داشت ، روی مبل بزرگی از ست کامل مبلمان سقید رنگ زیبای نشسته بود ، آسمان تا به آن روز زنی به آن شیکی ندیده بود
- بیا عزیزم اینجا بشین
آسمان بر روی مبل تک که به او اشاره کرده بود نشست ، از آنهمه زیبای و شیکی پوشی زن مقابلش عصبی شده بود ، زن با دقت به او نگاه می کرد و لبخندی پهن بر روی صورتش پیدا شد ، هنوز حرفی زده نشده بود که درب باز شد و دختری با همان یونیفرم داخل شد و دو فنجان بزرگ چای سبز را بر روی میز فلزی وسط مبلها گذاشت ، سری تکان داد و رفت ، زن با صدای محکم به حرف آمد
- تو دنبال کار نمی گردی ؟
romangram.com | @romangram_com