#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_75
پسر بچه غش غش خندید ،
- من که آوید نیستم
آسمان متعجب به او نگاه کرد ، تقریبا مطمئن بود که او آوید است ، آوید با صدای بلند می خندید
- آجی من آویدم
آسمان سرش را بطرف او چرخاند ، متعجب به او نگاه کرد ، حالا دیگر مطمئن نبود ، لبخندی به آوید زد ، پدرشان ، مردی 50 ساله بنظر می رسید با موهای کم پشت و چهره ای مهربان به او نگاه کرد و موقع حرف زدند ، سبیل ش تکان می خورد ، با صدای که خنده لرزانش کرده بود
- دخترم من هنوز اینها رو از هم تشخیص نمی دم تو مطمئن گفتی ، تعجب کردم
آسمان خندید
- آخه عمو اول آوید پیشم نشست
نگاهی به پسرک کرد ، آوید باز خندید
- ولی آجی من نبودم آرمین بود
آرمین بلند خندید
- آجی ما داشتیم اذیتت می کردیم
چشمان آسمان اندازه یک بشقاب شد
- ای ناقلاها
romangram.com | @romangram_com