#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_74


- من یه موش خریدم

- از این موشا که توی توپ می چرخن

- خیلی خوشگله

- تپل و سفید

آسمان می خندید ولی نمی رسید به آنها جواب بدهد ، سمانه با خنده آنها را عقب نگه داشت و بلند به آنها تشر می زد

- بسه دیگه اینقدر حرف نزنین

در حینی که با حرکات آندو تکان می خورد با خنده گفت :

- عزیزم برو حمام تا برات حوله و لباس بیارم

آسمان سری تکان داد و به سمت حمام رفت .

سر میز شام باز دو قلوها برای آسمان حرف می زدند ، او به هر دو توجه می کرد ، آنها پشت میز وسط آشپزخانه نشسته بودند ، آسمان بین آنها نشسته بود ، سمانه مشغول آماده کردند شام بود ، شوهر سمانه هم کنار آنها نشسته بود ، یکی از دوقلها از آسمان پرسید :

- آجی چرا وقتی سرد میشه برف میاد ؟

آسمان خندید و با مهربانی به او نگاه کرد

- آوید جون....


romangram.com | @romangram_com