#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_66


- سکوت

وکیل آسمان که روبروی او بود با چهره ای بی تفاوت به او نگاه کرد ، قاضی نگاهش را درون اتاق چرخاند و با صدای سرد و بی تفاوت گفت :

- پرونده ای به این سادگی احتیاج به وکیل بازی و ادامه ماجرا نداره ، مشخصه که چه اتفاقی افتاده ، پس من رای دادگاه را صادر می کنم

وکیل آسمان کنار دست او نشست و منتظر ماند ، آسمان نگاهی به او کرد و فهمید نمی تواند امیدی به او داشته باشد ، قاضی نگاهی به مرد بغل دستش کرد و بعد درون پرونده ای که روی میز بود چیزهای نوشت و به دست او داد ، مرد بعد از خواندن با صورتی عبوس و حالتی خسته شروع به خواندن کرد ، آسمان احسای می کرد نمی تواند نفس بکشد همه ی آینده او در دستان آنها بود

- آسمان زادمهر به جرم همدستی در سرقت از جواهر فروشی و قصد فرار متهم شناخته شده و به 18 ماه زندان و پرداخت جریمه 10 میلیونی محکوم می شوند

آسمان احساس کرد قلبش از کار افتاده ، با چهره ای رنگ پریده و لبانی لرزان به آنها نگاه می کرد، چطور توانسته بودند ، او را بدون هیچ گناهی محکوم کنند ، با بغض به حرف آمد ، سر پا ایستاد ، بدنش می لرزید ، صدایش بیشتر شبیه ناله بود

- من کاری نکردم ، اون کار شهره بود ، چرا انو پیدانمی کنید...

آسمان همچنان فریاد می زد ، طناز از پشت بغلش زد ، تا شاید بتواند کمی آرام ش کند ولی نمی توانست ، وقتی آسمان دید ، قاضی و دستیارش بی تفاوت و بدون نگاهی کوتاه به او از اتاق خارج می شوند ، اشکهایش شروع به ریختن کردند ، اشک بی امان روی صورتش می ریخت ، همچنان تاله می کرد

- مامان من کاری نکردم مامان من نمی خوام برم زندان خدایا به دادم برس

طناز به گریه افتاده ، او را در آغوش کشید و با صدای لرزان از گریه به او قول داد

- من نمی زارم ببرنت عزیزم نمی زارم عزیزم

قاضی و دستیارش از اتاق بیرون رفتند ، حالا صدای گریه آسمان شنیده نمی شد ، فقط با خودش زمزمه می کرد ،

- خدایا من که کاری نکردم چرا خدای من ....


romangram.com | @romangram_com