#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_63

- برای اینک زود تو رو از اینجا بیرون بیارم

آسمان با صدای آرام پرسید

- مامان پولشو از کجا اوردی ؟

- تو کاری به اوناش نداشته باش

- ولی مامان

طناز رو کرد بطرف وکیل و گفت :

- آقای سهرابی کارتون رو شروع کنید

سهرابی سری تکان داد و بطرف میز پلیس رفت ، بعد از چند لحظه که با مرد پلیس صحبت کرد ، پلیس به زن پلیس اشاره کرد ، او هم بازوی آسمان را گرفت ، آسمان نگاهی به مادرش کرد ، او هم سری تکان داد ، آسمان همراه زن رفت ، از وجود مادرش انرژی گرفته بود ، از سالن خارج شدند ، زن پلیس درب شیشه ای اتاقی را باز کرد و او را درون آن هل داد ، اتاق مربع شکل کوچکی بود که وسط آن یک میز کوچک و مربع و دو صندلی چوبی بود ، آسمان هنوز روی صندلی روبروی درب ننشسته بود که باز درب باز شد ، آقای سهرابی پا به درون گذاشت ، به سمت میز حرکت کرد ، روبروی آسمان نشست ، آسمان زیر نگاه او احساس خوبی نداشت ، سهرابی کیف چرمش را روی میز گذاشت ، از درون آن دفتر و خودکاری بیرون کشید ، بعد به آسمان زل زد ، خودکار را بین انگشتان دست راستش می چرخاند ، درست که آسمان را برنداز کرد ، با صدای بم شروع به صحبت کرد

- من امید سهرابی هستم و از دیروز که با مادر شما قرار داد بستم وکیل شمام

آسمان درست به حرفهای او گوش می کرد ، سهرابی همچنان می گفت :

- شما تمام اتفاقات رو برای من از اول توضیح بدین

آسمان سری تکان داد با دقت همه چیز را برای او توضیح داد ، از روز اول که شهره را در باشگاه اروبیک دیده بود تا موقعی که در مغازه دنبال او می گشت ، در این میان سهرابی چیزهای را یادداشت می کرد ، بعد از اینکه آسمان چند لحظه سکوت کرد ، او با حالتی پرسشگرانه و چشمانی ریز شده پرسید :

- شما اصلا از هدف دوستتون اطلاعی نداشتید ؟

آسمان احساس بدی بهش دست داد و با صدای خشن و چشمانی درشت شده پرسید :

romangram.com | @romangram_com