#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_61
آسمان با چشمانی گشاد احساس کرد دیگر توانی ندارد، آین مرد به مادرش توهین کرده بود. همه اینها تقصیر او بود ، مادرش باز فریاد کشید:
- آقا مواظب حرف زدنتون باشید، شما حتی اینقدر عرضه نداشتین تا اون دختر رو پیدا کنید
- هر جا که دخترتون نشونی داده بود رفتیم ولی کسی ازش خبری نداشت
- وقتی پلیس نتونه یه دختر بچه رو پیدا کنه معلومه که هیچ کس امنیت نداره میشه مثل دختر من که باید بی گناه توی بازداشتگاه باشه بخاطر بی عرضگی شما
مرد پلیس که عصبی شده بود به پلیس زن اشاره کرد. او هم جلو آمده بازوی راست آسمان را کشید آسمان ترسید و بیشتر به بازوی مادرش چنگ زد، طناز هم ترسیده بود ولی با خشم به پلیس زن چشم دوخت:
- کجا؟
زن پلیس جوابی نداد و بازوی آسمان را کشید. آسمان با بغض گفت:
- مامان من میترسم.
- نمی زارم اینجا بمونی.
- مامان منو بیار بیرون.
- خیلی زود عزیزم.
- مامان
- نمی زارم امشب اینجا بمونی.
زن پلیس بازوی آسمان را کشید و او را هل داد آسمان راه افتاد ولی سرش را بطرف مادرش چرخانده بود. طناز دو قدمی به دنبال او رفت و بعد ایستاد و به او نگاه کرد.
romangram.com | @romangram_com