#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_51
- بشین
آسمان با ترس روی صندلی روبروی میز نشست و به او چشم دوخت ، رنگش به شدت پریده بود ، و هر لحظه امکان داشت بغضش بترکد ، مرد با صدای محکم رو به آسمان گفت :
- همدست کجاست ؟
آسمان با تعجب و حواس پرتی پرسید :
- همدستم ؟
مرد با چشمانی خشمگین و صدای دورگه گفت :
- زود باش جواب بده
آسمان با چانه لرزان و صدای بغض گرفته گفت :
- من متوجه نمی شم
مرد محکم روی میز کوبید ، آسمان از ترس از جا پرید ، بیشتر ترسید و مرد پلیس با فریاد گفت :
- دوستت کدوم گوری رفته ؟
آسمان با صدای لرزان و بغض گفت :
- نمی دونم کجا رفت
- که نمی دونی ؟
romangram.com | @romangram_com