#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_40


- بریم

هر دو خندان راه افتادند ، با گذشتن از خیابانی بزرگ به آرایشگاه کوچکی رسیدند ، داخل رفتند ، دو زن میانسال مشغول بودند ، آرایشگاه سالنی کوچک بود با تزئیناتی سرخ رنگ و دیوارهای سفید و تمام قاب آینه ها و دستگاه ها سرخ رنگ انتخاب شده بود ، یکی از خانمها که مشغول کوتاه کردن موی دختر بچه ای 10 ساله بود با لبخند به آنها گفت :

- اومدی عزیزم

- سلام مامان

مادر او زنی بود در مرز میانسالی ولی جوان و زیبا با آرایشی که او را زیباتر کرده بود ، چشمانی سیاه و جذاب و لبهای گوشتی و موهای سیاه و بلند ، که ساده در اطرافش ریخته بود ، دختر جوان به طرف مادرش رفت و بوسه ای آبداراز گونه مادرش برداشت و رو به خانم دیگر که موی زن جوانی را رنگ می کرد با لبحندی پهن گفت :

- سلام خاله

زن همسن و سال مادرش ولی ریز نقش ، چشمانی بادامی با آرایشی زیبا بر صورت کوچکش ، بامزه به نظر می رسید ، زن با لبخندی مهربان چواب او را داد

- سلام خانمی دیگه کم به ما سر می زنی ؟

- چه کنم ، درس ، باشگاه ، ببخشید

- ما که دلمون برات تنگ میشه

- منم خاله

و رو به دوستش کرد و جلو رفت دست او را کشید

- مامان این دختر خانم دوستم شهره است


romangram.com | @romangram_com