#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_38


- خواهش می کنم بفرماید آقای سمندریان منتظر شما هستند

بهرام سری تکان داد

- سپاسگزارم

راه افتاد بطرف دفتر پشت درب ضربه زد و با شنیدن

- بفرماید

درب را باز کرد و داخل شد ، سمندریان کت و شلواری رسمی و طوسی رنگ به تن و کرواتی سرخ رنگ زده بود ، پشت میز زیبایش نشسته بود و با دیدن بهرام لبخندی زد

- خوش اومدی پسر

بهرام از استقبال او خوشش آمد و با قدر دانی لبخندی بر لب آورد

- سپاسگزارم آقا

- بیا بشین بگم برات چای داغ بیارن

و تلفن را برداشت ، سفارش چای داد ، بهرام به او چشم دوخت ، با لبخندی مرموز و صدای هیجان زده گفت :

- کاری بعدی چیه ؟

چشمان سمندریان برق زد و لبخندی بر لب آورد ، بهرام برق چشمان او را دید و او هم با چشمانی درخشان لبخندی بر لب آورد .


romangram.com | @romangram_com