#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_34


و بعد صدای بسته شدن درب و صدای دور شدن پاها ، بهرام نفس راحتی کشید ، تقریبا سرجایش از حال رفت ، پیشانیش را روی گچ بریها گذاشت ، لبخندی آرامش بخش بر روی لبش نشست

- خدای من سپاسگزارم

بهرام با گذشت یک ساعت از جایش تکان نخورده بود ، احساس درد در بعضی از قسمتهای بدنش او را کرخت کرده بود ، بعد از اینکه مطمئن شد صدای نمی آید و احتمالا همه در خواب هستند ، با احساس کرختی و درد از آنجا بیرون آمد و با احتیاط از خانه بیرون رفت .

سمندریان با اشتیاق کتاب را برگ می زد ، آه بلندی کشید و با لبخندی پهن سرش را بلند کرد و به بهرام نگاه کرد

- کارت عالی بود پسر........

بهرام لبخندی بر لب آورد ، با تی شرت سبز رنگ و شلوارجین سیاه ، جذابیتش از همیشه بیشتر شده بود ، از خودش تعجب می کرد که چطور بعد از انجام چنین کاری به راحتی می توانست بخندد ولی داشت می خندید ، سمندریان از پشت میز زیبایش با چابکی بلند شد ، بطرف او رفت ، بهرام از روی مبل بلند شد ، دستی به شانه او زد

- پسر می خوام از حالا با هم کار کنیم

بهرام به خودش بالید که چطور براحتی توانسته بود آن کار را انجام بدهد راحت که نبود بایاد شب پیش و هیجانش ، نفسش برید ، نفس بلندی کشید ، با این حال اعتماد سمندریان را بدست اورده بود ، ولی او از پیش تصمیم خود را گرفته بود ، او دیگر به این کار ادامه نمی داد ، بهرام با لبخندی تلخ سرش را تکان داد و چشمانش را به چشمان مشتاق سمندریان دوخت و پیش از اینکه جواب بدهد ، سمندریان به او پشت کرد ، او تصمیم بهرام را در چشمانش دیده بود ، پشت میزش رفت روی صندلی نشست با تیز بینی به او نگاه کرد ، از درون کشو میزش دو بسته اسکناس درشت بیرون آورد ، بر روی میز گذاشت ، سمندریان تصمیم داشت او را وسوسه کند او برق تصمیم را در چشمان جذاب بهرام دیده بود ، او بهرام را می خواست

- بیا پسر اینم دستمزد اولین کارت

چشمان بهرام برق زد ، بطرف میز راه افتاد ، تصمیم چند لحظه پیش جلوی چشمش کمرنگ شده بود ، پولها را برداشت و با خوشحالی نگاهشان کرد ، با قدر دانی به سمندریان نگاه کرد :

- ممنون آقا

- این دستمزد اولین و کوچکترین کار توِ از حالا کارهای بزرگ می کنیم

بهرام سرشو بالا گرفت با کنجکاوی و تعجب به او چشم دوخت ، او وسوسه شده بود


romangram.com | @romangram_com