#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_23
شهرام پوزخندی زد
- باورت نمیشه
لبخند تلخی روی لبهای بهرام نشست و شهرام ادامه داد
- ما مشکلمون سر دروازبانی تیم محلمون بود برای بازهای محلی .....
بعد از سکوتی چند لحظه ای صدای ضعیف شهرام بلند شد
- شرمنده ام رفیق
بهرام نمی دانست به چه چیزی فکر می کند تنها یک جواب به ذهنش رسید
- چه میشه کرد سرنوشت اینطوری برامون می خواست
- ولی تو خیلی از دست دادی
بهرام با غم گفت :
- بابام
شهرام باز با زبانی سنگین شده از شرم به حرف آمد
- شرمنده ام رفیق ... من توی این سالها با تو زجر کشیدم
- بیخیال رفیق
romangram.com | @romangram_com