#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_2
پسر نوجوان بعد از تشکر در حالی که به برادرش چشم غره می رفت گفت :
آخه خیلی می خوره
مادر ظرف غذای پسر کوچکش را برداشت
نگو مامان بچه ام توی سن رشده
پسرک به تمام حرکات برادرش دقت می کرد و تلاش می کرد مانند او لباس بپوشد موهایش را به همان مدل مرتب کند و مانند او غذا بخورد ، مادر ظرف غذای پسرش را پر می کرد که دختر جوان 17 ساله ای وارد آشپزخانه شد او موهای سیاه و بلندش را لخت لخت کرده و روی شانه ریخته بود ، سرفوان سفید و سرمه ای به تن داشت در حین عبور از کنار برادرکوچکش دستش را روی موهای او کشید صدای فریاد پسرک بلند شد و همزمان دو دستش بطرف موهایش رفت
مامان ببین چه کار می کنه
دختر جوان غش غش می خندید ، مادر با اخم گفت :
گلاره چه کار می کنی ؟ بچه ام رو اذیت نکن
گلاره کنار برادر بزرگترش نشست و با خنده گفت :
کیف داره
پسرک اخمی به خواهرش کرد ، ظرف غذا را از مادرش گرفت ، باز شروع به خوردن کرد ولی هنوز با اخم نگاه ش می کرد ، پسر جوان بی تفاوت به انها از روی صندلی بلند شد ، رفت جلو گونه مادرش رو که پشت به او داشت و روی کابینت را مرتب می کرد بوسید ، در حالی که ساک سیاه رنگ ورزشی اش راو به دوش می انداخت ، با لبخند گفت :
من می رم باشگاه الان بچه ها میان دنبالم
مادر با عشق نگاهش کرد و با لبخندی بر لب
romangram.com | @romangram_com