#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_165

آسمان نگاه طولانی به چشمان او کرد ، باید از این چشمان می گذشت

باشه

من ساعت 8 شب میام دنبالت

بهرام که از هتل بیرون رفت ، مستقیم به فرودگاه رفت و برای برگشت بلیط گرفت او بیشتر از این نمی خواست در کنار آن دختر باشد ، دختری که هر لحظه بیشتر او را جذب می کرد ، دوری از او برایش بهتر بود ، آسمان چمدانهایش را از هتل برداشت و بعد از حساب با هتل به هتل دیگری رفت ، او خیال داشت از مسافرتش لذت ببرد و این در صورتی میسر بود که دیگر بهرام را نمی دید ، پس به طرف هتل دیگری رفت ، او قصد نداشت منتظر آن مرد جوانی باشد که در عینی که به او خیانت می کرد ولی او هر لحظه بیشتر به او جذب می شد .

فصل چهارم

اتاق مربع کوچکی بود، چهار تن کارآگاه حرفه ای پشت یک میز مستطیل شکل نشسته و هر کدام اطلاعات خود را بیان می کرد ، در این میان سه کارآگاه دیگر از تیموریان جوانتر بودند ، مردجوان سبزه روی به تیموریان گزارش می داد

در دوماه گذشته سه شهرومند مهم ما متضرر شدن ، گاوصندوق شون خالی کردن

تیموریان با حالتی عصبی به صورت او چشم دوخته بود.

سیاوش من مطمئنم که همه این کارها، کار بهرام ایروانیه

یک مرد جوان دیگر که سنش از مرد قبلی بیشتر بود، با صورتی بزرگ و بینی پهن اسم او مهرداد بود

تو چطور میتونی ثابت کنی کار خودشه؟

من مدرکی ندارم ولی حس ششمم میگه

ما چندین بار او را زیر نظر گرفتیم ولی نتونستیم هیچ مدرکی بدست بیاریم

ولی من مطمئنم کار خودشه

romangram.com | @romangram_com