#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_164
تو اینجا چه می کنی ؟
صدایش پر از سرزنش بود
نکنه تو فکر می کنی من می خواستم پولها رو بردارم و فرار کنم
آسمان با لحن تلخی گفت :
من چنین فکری نمی کنم
صدای بهرام آشتی جویانه بود
من که برات یادداشت فرستادم ، می خواستم توی هتل ساحل ببینمت
آسمان با لبخند زیرکانه ای گفت :
می دونم ، تو هیچ وقت از من نمی گذری
برای اولین بار بهرام چیزی برای گفتن نداشت ، در سویتی در هتل ساحل روبروی هم نشسته بودند ، بهرام با اخمی در پیشانی پولها را شمرد و نصف کرد و سهم آسمان را جلوی او گذاشت
تو در مورد من اشتباه می کنی ، بزار برات توضیح بدم
نیاز به توضیح نیست
امشب شام رو با هم بخوریم ؟
romangram.com | @romangram_com