#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_162


نزدیک به 70میلیون دلار وقتی رسیدیم پول زود از صندوقدار می گیریم، صبح موقعه صبحانه می بینمت

از جا برخاست و با صدای مغرور گفت :

تو یه قهرمانی خوب استراحت کن

آسمان از تعریف او خنده اش گرفت ، می دانست او در حقیقت خود را ستایش کرده بود نقشه را او کشیده بود و آسمان تنها اجرا کرده بود

شب بخیر بهرام

آن شب خواب به چشمان آسمان راه نمی یافت ، شبی که گذشت ، شگفت انگیزترین شبی بود که تا به حال گذرانده بود ، او دو قهرمان آسیا را که خیلی خودشان را قبول داشتند به راحتی شکست داده بود و آن هم با اعتماد به بهرام ، او بهرام را نمی شناخت ، ولی در کنار او حس خوبی داشت ، او یک مرد جوان جذاب با اعتماد به نفس بالا ، بطور شگفت آوری زرنگ و باهوش بود ، عجیب در کنار او احساس امنیت میکرد ، اما آسمان هنوز در خود هیچ حس پایداری نسبت به بهرام حس نمی کرد .

بهرام در راه رفتن به سویت خود باز به افکارش اجازه جولان داد او از آسمان خوشش می آمد ، با هم خیلی هماهنگ بودند ، گروه خوبی بودند ، ولی هنوز برای این افکار زود بود ، تصمیم گرفت فکرش را عملی بکند با خود زمزمه می کرد

من صبح خیلی زود می رم و بعد هم سهم آسمان رو برای او می فرستم

پولها را از صندوقدار گرفت و در سامسونت سیاهرنگی گذاشت ، بهرام تصمیم گرفت یادداشتی برای آسمان بنویسد ، در سویتش با همان لباس که تنها کتش را در آورده بود مشغول شد

(( پول رو گرفتم ، برای جشن گرفتن در موقعه صرف صبحانه در هتل ساحل منتظرتم ، تو امشب خیلی زیبا بودی ))

بهرام یادداشت را در پاکت گذاشت و پیش از اینکه به دست خدمتکاری بدهد ، لبخند عجیبی بر لبش نشست و خدمتکاری را خبر کرد ، با خوردن تقه ای به درب اتاق درب را باز کرد ، پاکت را به دست خدمتکار داد

خواهش می کنم این یادداشت رو سر میز صبحانه به دوشیزه زادمهر بدهید

چشم قربان


romangram.com | @romangram_com