#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_161

بریم یه چیزی بخوریم.

آسمان بلند خندید:

بریم.

وقتی آنها از میان جمعیت خود را بیرون می کشیدند ، ویشال آناند و یو یانگی همچنان روی صندلی هایشان نشسته و مات و مبهوت به صفحه شطرنج نگاه می کردند .

ساعت 2:30 صبح بود ، بهرام و آسمان روبروی هم روی مبل درون سویت آسمان نشسته بودند ، آسمان با چهره ای که از فشار عصبی خسته به نظر می رسید ، لیوان بزرگ آبی را سر می کشید ، بهرام خونسرد در حال بلعیدن ساندویچ کالباس بزرگی با دهان باز گفت :

تو امشب شگفت انگیز بودی

آسمان نفس بلندی کشید

چیزی به اینکه دیوونه بشم نمونده بود

و باز جرعه ای دیگر آب نوشید ، بهرام با دهان پر و صدای شوخ گفت :

ولی آناند و یانگی داشتن سکته می کردن

آسمان با صدای خسته گفت :

اما من فکر کنم سکته کردم

ولی بهت نمیاد

واقعا سکته کردم ، ما چقدر پول در اوردیم ؟

romangram.com | @romangram_com