#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_16
بهرام باز پوزخند زد
نه به تو ربطی نداشت از شانس من بود
دادگاهی که برای انها برگزار شده بود درون سالن مستطیل شکل کوچکی بود که به جز قاضی و دادستان ، وکیل های دو طرف و خانواده ها هم بودند در این میان بهرام باز تنها بود و خبری ازخانواده اش نبود پسران جوان غمگین و تکیده به فضای سرد و ترسناک دادگاه چشم دوخته بودند، قاضی مرد مسنی بود که با عینک ته استکانی و بینی بلند، دراز و صورتی لاغر بهرام را یاد دارکوب می انداخت ، خودش هم نمی دانست چرا یاد دارکوب افتاده بود ،وکیل مدافعان شروع به صحبت کردند و در این میان وکیل خانواده پسری که جانش را از دست داده بود بیشتر از همه سرو صدا می کرد
در این اتفاق پسر جوانی به قتل رسیده که اهل دعوا و زد و خورد نبوده و کمترین مشکلی برای کسی ایجاد نکرده ، این پسر
اشاره به بهرام می کرد ، بهرام ترسیده به او نگاه می کرد
به بدترین شکل ممکن او را به قتل می رسونه ...
او همچنان ادامه می داد و بهرام هر لحظه بیشتر می ترسید ، در این دادگاه همه ی انگشتها بطرف بهرام اشاره می شد ، کاری به دیگران نداشتن ، تا اینکه وکیل ساکت شد و هم همه ای که سالن را گرفته بود با صدای گرفته قاضی قطع شد
ساکت ساکت
همه ساکت شدند و به او چشم دوختند ، قاضی با صورتی سرد و لحنی به برندگی تیغ رو به آنها کرد
بدی شما بچه ها اینه که فکر می کنین کسی نمی تونه شما رو کنترل کنه
و با پوزخندی وحشتناک اضافه کرد
ولی ما اینکار رو می کنیم و شماها رو می فرستیم جای که درستتون کنن تا یاد بگیرین توی خیابان ول نگردین بزنین آدم بکشین
بهرام وحشت کرده بود دیگران هم مانند او بودند ، ولی آنها در کنار خانوادهایشان بودند اما او تنها و بی کس ، قرار بود چه بلای سرش بیاید ؟ قاضی باز شروع کرد
romangram.com | @romangram_com