#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_15
دیگران متعجب به آنها نگاه می کردند ، اشکهای بیقرار بهرام پشت پلکهایش جمع شدند ، پدرش او را از خانواده طرد کرده بود ، دیگه چیزی برایش نمانده بود ، تا آخرین لحظه که پدر، مادرش را کشان کشان می برد چشم از آنها برنداشت ، باورش سخت بود ، ولی انگار واقعیت داشت ، اون داشت می باخت ، باارزشترین چیزها را ، خانواده ، زندگی و دیگر قرار بود چه چیزی را از دست بدهد ؟
دو مرد پلیس جلو آمدند و آنها را به درون بازداشتگاه برگرداندند ، خانوادها با ناراحتی آنجا را ترک کردند و آنها خسته هر کدام گوشه ای نشستند ، شهرام کنار بهرام نشست ، بهرام به دیوار تکیه داده و چشمهایش را بسته بود ، شهرام دستی روی پاهای بغل کرده او زد ، بهرام چشم باز کرد و سرش را به چپ جایی که شهرام نشسته بود چرخاند. درون چشمان سرخ بهرام برق چشمای غمگین و ترسیده شهرام افتاد ولی باز چشمانش را بست و سرش را چرخاند.
روز بعد انها را به زندان انتقال دادند تا تحقیقات کامل بشود و روز دادگاه ، پسران دیگر خانواده هایشان به سراغشان می اومدند ولی بهرام کسی را نداشت و این موضوع او را بیشتر می ترساند ، چه اتفاقی برایش افتاده بود ؟ چند روز گذشت نفهمید در زندان در سلولهای کثیف در محیط غریبه و وحشتناک با آدمهای که با نگاههای عصبی و وحشی به انها نگاه می کردند، دوستان او از ترس انها به هم میچسبیدن ولی بهرام به آنها اهمیت نمی داد ، او تنها منتظر امدن خانواده اش بود ولی خبری نمی شد ، روزها می گذشت تحقیقات انجام شد تا روز دادگاه رسید ، برای بهرام وکیل تسخیری گرفتند، پسران دیگر خانوادهایشان برایشان وکیل گرفته بودند ، انها ازپیش در تمام بازجویهای هر اتفاقی که افتاده را توضیح داده بودند .
در راهروی باریک با دیوارهای خاکستری آنها را با دستبند کنار هم نگه داشته بودند، بهرام با رنگی پریده منتظر بود این دادگاه آینده اش را تغییر می داد شهرام به او که روبرویش به سینا وصل بود نگاه کرد ، با اینکه خودش استرس داشت تلاش کرد کمی بهرام را دلداری بدهد
هی داداش اتفاقی نمی افته
بهرام با چشمانی خسته به او نگاه کرد پوزخندی زد
- داداش من به جرم قتل اینجام !
شهرام به راحتی ناامیدی را در حرفهای او می دید
نباید نا امید بشی
به چی این ماجرا باید امید داشته باشم ؟
نترس همه چی درست میشه
امیدوارم
این حرفش یک ناامیدی کامل بود ، شهرام شرمنده به او نگاه کرد
منو ببخش همش تقصیر منه
romangram.com | @romangram_com