#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_156
آماده ای ؟
آسمان نفس بلندی کشید
باید باشم
بهرام تک خنده ای کرد
موافقم همیشه باید آماده ی مبارزه بود
آسمان با نگاه به چشمان او حس خوبی پیدا کرد ، بهرام دست از تحسین او برنمی داشت
تو امشب شگفت انگیز شدی
اسمان اینبار هجوم خون به گونه هایش را حس کرد ولی این شرم را در درون خود پنهان کرد
بریم
بهرام متوجه فرار او شد ولی چرا ؟ متعجب به او نگاه کرد او می خواست بیشتروقتش را با این دختر زیبا بگذراند ، حس خوبی بود که تا آن لحظه به دختری نداشت ، سری تکان داد
بریم
آسمان از درب بیرون رفت و بهرام پشت سر او ، در راهرو شانه به شانه هم به جلو می رفتند ، لحظه به لحظه استرس آسمان بیشتر می شد ، بهرام براحتی متوجه ناراحتی او بود ، به نزدیک سالن ورزشی که رسیدند ، صدای مردم به گوش می رسید ، بهرام با صدای محکم به اسمان که کنارش با استرس قدم برمی داشت گفت :
تو امشب پیروزی مطمئن باش
romangram.com | @romangram_com