#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_151

قبل از اینکه کیف ایشون توی اقیانوس بیفته ، من سرویس رو از روی عرشه برداشتم و موقعی که خواستم به شما بگم ، شما شروع به دعوا کردید

چشمان شوکور می درخشید ، صورتش از خوشحالی خندان شده بود

پسر تو زندگی خانوادگی ما رو نجات دادی ، می دونی اگر این جواهر وقعا گم می شد خواهرهام منو می کشتن

بهرام سرویس را بطرف او گرفت ، او سرویس را در دست گرفت

سپاسگزارم جوان ، تو کار ی کردی که من همیشه مدیونت باشم

بهرام سری تکان داد ، احساس خوبی داشت از اینکه براحتی از آن سرویس گذشته بود ، او برای خود اصولی داشت ، از کسی می دزدید که چیزی از دست نمی داد ، ولی نه این خانواده که نزدیک بود ، دخترشان را بخاطر جواهری بکشن ، پس او هم کاری به آنها نداشت .

بهرام با خیال راحت به آسمان نگاه می کرد و سیبش را گاز میزد.

آماده ایی؟!

آسمان روی مبل افتاد و با صورتی خسته گفت:

نه

چرا آماده ی

نه نیستم، می ترسم

بهرام روبرویش نشست و با دهانی پر گفت:

تو فردا شب پیروز مسابقه ایی

romangram.com | @romangram_com