#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_150
همراه بهرام به گوشه ای از سویت رفت ، بهرام لبخند مهربانی زد ، شوکور منتظر به او نگاه می کرد
شما نباید خانم آماندا رو اینقدر دعوا کنید
شوکور سری از روی استصال تکان داد
پسرجون نمی دونی چه چیز با ارزشی رو گم کرده ، موضوع ارزش پولی اون نیست ، اون جواهر مال مادر پدرم بود و او هم پیش از به ارث برده بوده پس توی خانواده من خیلی مهمه
می دونم که حتما خیلی با ارزش بوده ولی ...
این دختر خیلی لوس شده باید کمی بهش سخت بگیرم
شما در مورد تربیت دخترتون هر جور که مایل هستید رفتار کنید ولی من خبری برای شما دارم
چی ؟
بهرام باز لبخند زد
ارثیه خانوادگی شما توی اقیانوس نیفتاده
چشمان شوکور چندین برابر اندازه خود گشاد شد
چی ؟! چطور ؟
بهرام دست در جیب کتش کرد و سرویس را بیرون کشید
romangram.com | @romangram_com