#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_149
مامان یکی مثلش می خریم
مادرش پوزخندی زد
می خریم ؟ زده به سرت اون دست کم صد سال ازش می گذشت ، اون وقت تو
آقای شوکور بلند شد و بطرف آماندا رفت :
من الان باید چه کار کنم ؟
بابا ببخشین
ببخشم ؟ چطور این کار رو بکنم آخه ، دختره دست و پا چلفتی دلم می خواد اینقدر بزنمت تا درست بشی
آماندا با ناله گفت :
بابا
خفه شو به من نگو بابا
آماندا برای لحظه ای به بهرام نگاه کرد ، او را خسته و بی حوصله دید ، بهرام چی از مکالمات آنها که تماما به زبان ترکی استانبولی بود نفهمید ولی کتوجه خشم پدر و مادر آماندا شد فکر نمی کرد آنها به این شکل با آماندا رفتار کنن ، احساس خوبی نداشت ، پس بطرف آقای شوکور رفت و به انگلیسی با او شروع به صحبت کرد
ببخشید می تونید چند لحظه وقتتون رو به من بدین ؟
آقای شوکور متعجب به او نگاه کرد ، نفس صدا داری کشید
بله البته
romangram.com | @romangram_com