#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_143
بهرام متعجب زد زیر خنده و درست نشست
- چه خبرته؟ بازی رو میبری، نترس.
آسمان با خشم چشم از صفحه برداشت و به او نگاه کرد، بهرام با دیدن چشمان خشمگین او لبخند متعجبی زد:
- من می برم آره، آخه هنوز درست حرکات اینارو هم تشخیص نمیدم.
- من یادت میدم
- مگه چیزی هم مونده که یادم ندادی؟!؟
- نه.
- پس چی می گی؟!؟
بهرام باز شروع به خوردن چیپس کرد و لم داد
- حالا بهت می گم.
آسمان نفسش را به شدت بیرون داد
- دارم دیوونه میشم می گی یا نه؟
بهرام استیصال را در چشمان او دید ، ظرف چیپس را روی میز گذاشت، صاف نشست و به چشمان نگران او خیره شد
- آسمان به من اعتماد کن.
romangram.com | @romangram_com