#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_131

- من شما رو می شناسم

- همه منو می شناسن

و بعد با چشمانی هیز به اندام آسمان چشم دوخت آسمان احساس خوبی نداشت ، از نگاههای او کلافه شد، با سرعت از جا برخاست

- من باید یکی از دوستانم رو ببینم

از جلوی چشمان او دور شد به دنبال بهرام رفت و او را همراه دخترجوان سیاه موی زیبایی در رستوران مشغول خورن نهار دید ، به محض اینکه چشمش به بهرام افتاد، تصمیم گرفت بر گردد ولی بهرام او را دید و با سرعت برخاست ، به دنبال او آمد

- آسمان با من کاری داشتی ؟

آسمان با لحنی تحقیر آمیز که رگه های عجیبی در میان آن بود گفت :

- من نمی خواستم تو رو از نهار خوردن با ....

بهرام با عجله میان حرف او آمد

- او داره پیش غذا می خوره چی شده ؟

- تو در مورد یانگی و آناند جدی بودی ؟

- البته چطور ؟

آسمان با خشم آشکاری گفت :

- می خوام هر دوشون رو ادب کنم

romangram.com | @romangram_com