#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_132


بهرام لبخندی مغرورانه زد

- منم ، ادبشون می کنیم ، هم پولی به جیب می زنیم

- خوبه ، نقشه ات چیه ؟

- تو در بازی شطرنج از هر دوی اونا می بری

- جدی می گم

- منم جدی هستم

- ولی من قبلا بهت گفتم من شطرنج بلد نیستم ، فیل رو از وزیر تشخیص نمی دم

- تو نگران چی هستی خودم یادت می دم و هر دوشون رو مات می کنی

- هر دو ؟!

بهرام خندید ، خنده ای خودخواهانه

- بهت نگفتم قرار تو در یک زمان با هر دوی اونا مسابقه می دی

رنگ از صورت آسمان پرید ، چشمانش از حدقه بیرون زده بود ، بهرام موزیانه می خندید .

بهرام ، یانگی را در رستوران کشتی پیدا کرد ، بهرام کت و بلوزی براق سیاه و شلواری سفید بر تن داشت و یانگی با بلوزو شلواری سفید ، بطور خصوصی با او شروع به صحبت کرد


romangram.com | @romangram_com