#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_125

- من بهرام ایروانی هستم.

آسمان در حالی که جابه جا می شد که از جا برخیزد گفت :

- به من چه ربطی داره

بهرام که می دید او قصد دارد از آنجا برود با سرعت گفت :

- بزار در مورد آخرین باری که ما هم رو دیدیم توضیح بدم

آسمان اکنون سر پا ایستاده بود و با پوزخندی گفت :

- احتیاج به توضیح نیست ، همه چیز مشخصه

بهرام هم سر پا ایستاد

- از من خواسته شده بود برای خانم صحرای کاری بکنم که همه چیز خراب شد و او می خواد سرم رو بکنه

آسمان در حالی که دندانهایش را روی هم می سابید گفت :

- من از اینکه شما اینجاید ناراحتم ، ببینم چرا به خانم صحرای نگفتین که قایق تفریحیشون بهتون بدن و شما راحت مسافرت کنین

بهرام لبخندی زد

- اتفاقا این کشتی برای سمسارزاده یه قایق تفریحی بیشتر نیس

آسمان به او اخم کرد

romangram.com | @romangram_com