#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_121
چطوری پسر ؟
بهرام متوجه او شد ، کت را به دست دختر جوان داد ، دختر از آنها دور شد، بهرام لبخندی بر لب آورد
چه خبر ؟
شهرام مشت محکمی به بازوی او زد
چند وقت خبری ازت نیست ، هر چقدر پیام دادم و زنگ زدم جواب ندادی
سر یه پروژه بودم
و راه افتاد به کتهای دیگر نگاه میکرد
تو چرا منو نمی بری پیش این رئیست کار کنم ؟
بهرام تک خنده ای کرد
نمیشه تو مخت درست کار نمیکنه
شهرام اخمی ساختگی کرد
یعنی ای کیوم از تو کمتره ؟!
- شک داری ؟!
و بلند خندید ، یک کت خاکستری رنگ را بیرون کشید ، آنرا برانداز کرد
romangram.com | @romangram_com