#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_120


کجا ؟!

چشمان بهرام برق عجیبی داشت

یه فکرای دارم

سمندریان لبخند پدرانه ای به او زد

پس احتیاط کن

بهرام سری تکان داد و همراه لبخند گفت :

حتما .. پس من می رم

از آنجا خارج شد ، مستقیم به بازار رفت ، روبروی بوتیک لباس فروشی بزرگی ، ماشین سفید آخرین مدل زیبایش را نگهداشت ، داخل رفت یک دختر جوان با لباس فرم ، کت و دامن سرخ رنگ به او نزدیک شد ، لبخندی به او زد

خوش آمدید آقای ایروانی

بهرام سری تکان داد

شهرام هست ؟

بله رئیس تشریف دارند .. چند لحظه منتظر باشید

و از کنار بهرام رفت ، بهرام بطرف کت و شلوارها رفت ، یک متصدی دختر همراه او شد ، بهرام کت سفید رنگ اسپرتی را پرو می کرد که شهرام سر رسید ، شهرام با کت سیاه و شلوار از جنس جین روشن شیک بود ، با صورتی که خنده در آن موج می زد نزدیک شد


romangram.com | @romangram_com