#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_11

چته چه کار داری ؟

مگه من با تو نیستم کدوم گوری داشتی می رفتی ؟

دوستانش یک به یک به انها نزدیک می شدند ، به همراه مهشاد که حالا کاملا هوشیار بود کنار شهرام ایستادند ، شهرام بی حوصله جواب داد

ببین من حوصله بحث کردن با تو رو ندارم

بهرام عصبانی به پسر جوان نگاه می کرد

شهرام این چی می گه ؟

هیچی

پسر تک خنده ای کرد و گفت :

هیچی ؟

سری تکان داد دوستانش دورتا دورش ایستادند ، به آنها خصمانه نگاه می کردند ، منتظر هر واکنشی بودند ، پسر جوان با حالتی عصبی به حرف امد

هیچی ، برای تو هیچی بود وقتی راحت بعد از اون همه تمرین منو گذاشتن کنار و تو رو بردن برای مسابقه می دونی چه بلای سر من اومد ؟ هان احمق ؟

شهرام عصبانی شد و با خشم گفت :

به من چه ربطی داره که مربی فکر می کرد من بهتر از توام

و با خنده اضافه کرد :

romangram.com | @romangram_com