#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_108


چرا ؟

خودت که خوب می دونی من صبح مسافرم

لبخند از روی لب شادی رفت ، دست او رامحکمتر گرفت :

کی میای ؟

بهرام خیلی آرام دستش را از میان دست او بیرون کشید

بابا چند وقت می خواد برم پیشش آلمان ، منم این مدت بخاطر تو نرفتم از دستم عصبانیه ، شاید برگشتم طولانی بشه ، تو منتظرم نمون

از شادی فاصله گرفت ، پشت فرمان نشست ، شادی بی انرژی به کنار درب ایستاد

یعنی دیگه بر نمی گردی؟

بهرام لبخند مهربانی زد

من سعی می کنم بیام ، آخه چطور میشه از هلوی مثل تو گذشت !؟

شادی لبخند پر رنگی زد و او ادامه داد

ولی خودت که بابا ها رو که می شناسی ، به همین خاطر میگم منتظر نمون

مگه نمی تونی با من در تلفن کنی باشی


romangram.com | @romangram_com