#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_106


و بطرف درب اتاق راه افتاد ، تیموریان عصبی شده بودچون نمی توانست او را نگه دارد ، به او نگاه می کرد ک بهرام چرخید به او زل زد و باز پوزخندی تمسخر آمیز به او زد

بیا بگو در رو باز کنن

در رو باز کنین

درب باز شد ، بهرام پیش از اینکه بیرون برود ، بطرف او نگاه کرد و با لبخندی کج گفت :

و یه چیز مهم آقای تیموریان اگر مدرک درست و حسابی نداشتی دنبالم نفرست چون ازت به جرم تهمت و افترا شکایت می کنم

کمی به چشمانش حالت داد و کتش را مرتب کرد

فراموش نکن کارم داشتی خودت بیا ، دفترم توی هتل

تک خنده ای کرد و از درب بیرون رفت ، تیموریان عصبی دستانش را مشت کرد .

جشن به پایان رسیده بود ، شادی به همراه دو مستخدم مرد که دستهایشان پر از کادو بود ، در پارکینگ به بهرام که کنار ماشین سیاه رنگ خوشگلش تکیه داده بود رسیدند ، بهرام با دیدن آنها چرخی به چشمانش داد و دربهای ماشین را باز کرد ، مستخدمها بعد از گذاشتن کادوها بر روی صندلیهای عقب ماشین او ، راه آمده را برگشتند ، شادی به بهرام نزدیک شد و خودش را به او چسباند ، بهرام لبخندی به او زد و با دست راستش ، خیلی شل کمر او را گرفت ، شادی با چشمانی پر از تمنا به او نگاه می کرد ، بهرام متوجه رفتار و حالات او بود ، لبخندی زد و دست چپش را جلوی برد و جعبه کادوی مربع شکل سفید رنگ درون دست شادی راگرفت و با اشتیاق به آن چشم دوخت و در همان حال گفت :

این کادو ، مهمترین اتفاق امشبه

پس من چی ؟

با چشمانی منتظر به او نگاه می کرد ، بهرام چشمانش را از کادو به او چرخاند ، در چشمانش هیچ حسی نبود ، او کاملا حس شادی را درک می کرد ولی با ، ابروهای بالا رفته از او پرسید :

تو چی ؟


romangram.com | @romangram_com