#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_101

صدای زن جوان دیگری بلند شد:

ولی من شنیدم آقای ایروانی میخوان برن خارج برای زندگی...

شادی با عصبانیت به او نگاه کرد:

نه کی گفته؟ غیر ممکنه

بهرام زد زیر خنده، با صدای بلند می خندید

دختر چته؟ فعلا که اینجام و جایی نمیخوام برم.

شادی کم کم لبخند زد ، خدمتکارها کیک را بردند ، صدای موسیقی بلند شد، شادی همراه بهرام به وسط سالن رفت و شروع به رقصیدن کردند، او هنوز ناراحت بود، بهرام در حین رقص با بی تفاوتی از شادی پرسید:

تو واقعا از اون سوال ناراحت شدی؟

شادی با چشمانی غمگین گفت:

اینا از کجا میدونستن تو می خوای بری ؟!

من نمی دونم

تو بری من میمیرم

بهرام دستش را نوازشگرانه روی کمر لخت او کشید و در گوشش آرام زمزمه کرد:

مطمئن باش من بدون تو نمیرم

romangram.com | @romangram_com