#بی_گناه_محکوم_شدیم_پارت_100
صدای زن جوانی آمد:
نه اما تعدادش زیاد بود.
همه بلند خندیدند . بهرام و شادی و رادمنش همراه آنها می خندیدند. رادمنش محکم روی شانه ی بهرام زد:
جواب بده پسر
بهرام با خنده رو به زن جوان آبی پوش:
28 ساله
واقعا؟ جوانتر بنظر میای.
شادی با اخم به او نگاه کرد که زن جوان کمی خودش را جمع و جور کرد. صدای مرد میانسالی بلند شد:
بچه رفتی سربازی؟
نه معافیت دارم
باید میرفتی تا مرد بشی
شادی با عشوه بازوی چپ بهرام را گرفت
نه نمی زاشتم بره، من نمیتونم دوریش رو تحمل کنم.
romangram.com | @romangram_com