#بناز_پارت_92

رئیس حراست : یعنی این که دو پسر سر یک دختر دعوا کردند و من باید بدونم چرا ؟

: ببحشید این دو تا دعوا کردند و قبل از دعوا من و در جریان نگذاشتند که من شما رو در جریان بزارم .

رئیس حراست : یعنی چی خانم ؟

ترابی : ببخشید ایشون اصلاً خبر ندارند

رئیس حراست : پس شما دو تا چرا دعوا کردید سر کسی که خودشم خبر نداره ، خیلی خواهانش هستید تشریف ببرید خواستگاری اینجا دانشگاه است نه چاله میدون

از جام بلند شدم : می تونم برم دیگه

رئیس حراست با تعجب به من نگاه کرد : برای هر سه تون پرونده درست میشه

: این وسط به من چه ربطی داره ؟

رئیس حراست : ربط داره .

با عصبانیت به طرف ترابی رفتم و با تمام نیرو زدم تو گوشش برگشتم طرف رئیس حراست : لطفاً اینم توی پرونده ام ذکر بفرمائید .

و از اتاق زدم بیرون فریبا فقط کنارم راه می رفت و هیچی نگفت . وقتی توی دانشگاه داشتم راه می رفتم هر کدوم از بچه من و میدیدند بهم نگاه می کردند.

راه دانشگاه تا خوابگاه زیاد بود ولی دلم می خواست قدم بزنم فریبا وقتی دید دارم قدم می زنم اونم دنبالم اومد و هیچی نگفت کمی که آروم تر شدم شروع کردم به خندیدن

فریبا : دیونه شدی

: وقتی به کارم فکر می کنم که چطور زدم تو گوشش خنده ام می گیره

فریبا : بمیری دختر چرا زدیش

: برای اینکه اگه ساکت بود نمی زدم اومد از خودش خودی نشون بده عصبانی شدم .

فریبا : قیافه رئیس حراست و وقتی زدی تو گوش ترابی کاش میدی حسابی شوکه شد کیومرث به جای ترابی گوشش و گرفت .


romangram.com | @romangram_com