#بناز_پارت_69
: راست میگی شاید قطع .
از دانشگاه با هم اومدیم بیرون و شروع کردیم آروم آروم قدم زدن . شما خانم ها نمی خواهیم برسونیمتون . برگشتم و از دیدن آرین خوشحال شدم و پریدم توی بغلش . فریبا با تعجب کارهای من و نگاه می کرد
: وای فریبا این آرین
فریبا که تازه متوجه شده بود سلام کرد و خیلی مودبانه با آرین احوال پرسی کرد
آرین : پشت تلفن اینقدر مودب نیستید
فریبا : خوب حالا دو دقیقه می خواهم با ادب باشم نمیذاری دیگه حتماً باید یک چیزی بگم
آرین : عادت کردم برای همین
فریبا : اگه چیزی گفتم به من مربوط نیست ها
: آرین زانیار کجاست ؟ چرا جواب من و نمیده
آرین : خوب حالا بیان بریم یک رستوران یک ناهار خوب بخوریم به همه می رسیم .
احساس کردم آرین چیزی می دونه که نمی خواهد بگه .
سوار ماشینش شدیم من جلو نشستم و فریبا عقب
: باپیر خوبه ، خاله سایان چطوره
آرین : همه خوبند ، مامانم سلام زیاد برات رسوند .
: خودت چطوری خوبی ؟
آرین : من خوبم تو چیکار کردی تو این مدت دانشگاه رو از دست خودت کلافه کردی
فریبا : اوه چه جورم
romangram.com | @romangram_com