#بناز_پارت_68
توی دانشگاه برای همه اسم گذاشته بودیم . حتی برای استادها . یک استاد زبان داشتیم که هر چند دقیقه یک بار با دستمال بینش و تمیز می کرد برای همین اسمش و گذاشته بودیم فین فین طوری شده بود که بچه ها می دونستند ما برای همه اسم می ذاریم . پسرها هم چون کم نیارن اسم ما رو گذاشته بودند پت و مت حتی یکی از پسرها برامون عروسک پت و مت و خرید ما با خوشحالی ازش قبول کردیم وقتی برای زانیار گفتم خیلی خندید . فریبا بهش می گفت باید غیرتی بشی می خندی .
زانیار : خوب چیکار کنم دستم که به شما دو تا نمیرسه پس می خندم .
ولی وقتی به آرین گفتم کلی ما دو تا رو دعوا کرد وقتی بهش گفتم زانیار کلی خندیده با عصبایت گفت اون بی غیرت من که بی غیرت نیستم .
بعد از قطع تلفن
فریبا : این مرد نه اون خاک برسرت با اون انتخاب کردنت .
: ارزونی خودت
فریبا : من از خدام دکتر مملت بشه مال من
: حالا همچین میگه دکتر مملک هیچ کی ندونه فکر می کنه جراح قلبه
فریبا : جراح قلبم میشه خودم بهش میگم
: زانیار مثل من معماری خونده
فریبا : اه اه لوس
: خفه شو تو چی از عاشقی می دونی
بعد از کلی کلکل شروع کردیم به درس خوندن دیگه به همه چیز عادت کردیم . با این که مشهد بودم ولی اصلاً دو رو بر خونه نرفتم و سعی می کردم زیاد تو خیابون ها نگردم که یک بار آشنایی چیزی نبینم تنها جای که می رفتیم پاساژ مهتاب برای خرید کتاب بود .
سه روز بود از زانیار هیچ خبری نداشتم هر چی به همراهش زنگ می زدم جواب نمی داد خیلی نگران بودم آرینم جواب نمی داد نمی دونستم چی شده
فریبا : پاشو بریم خونه
: فریبا جواب نمیده
فریبا : آرینم که جواب نمیده حتماً تلفن ها قطع
romangram.com | @romangram_com